سنگ صبور.
جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : عاطی

 

خدای من ...........
در نگاهم فقط تو را ميبينم ...
فقط تو را ...
در خواب و در بيداري ...
در هر حالي که باشم تو در برابر
ديدگانم جاي داري ...
چشمها ، آينه دروني انسانهاست ...
آينه قلب آنهاست
و حضور سبز تو ، نه فقط قلبم که
تمام وجودم را پر کرده ...
بر چشمهايم خرده مگير ...

آنها فقط درونم را نشان ميدهند ...
درون مرا که از « تــــو » پر شده است

 

سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : عاطی

 

سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : عاطی

 

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـكنـم می میرم

سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم

بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم

روح ِ برخاسته از من ته ِ این كوچه بایست

بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم !

 

سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : عاطی

 

سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 1:28 ::  نويسنده : عاطی

 

گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است

یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است

با زور ِ مُسَکّن ِ قوی خوابیدن

با دلهره از خواب پریدن سخت است

عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود

تا درک کنی که دل بریدن سخت است

بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد

یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است

هر روز سر کوچه نشستن تا شب

از فاصله های دور دیدن سخت است

حقا که تو سهم من نبودی حالا

فهمیدن این درد شدیداً سخت است

باشد تو برو زندگی ات شاد، ولی

بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است

 

شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 15:43 ::  نويسنده : عاطی

 

گوشهایت را بگیر

اینجا سکوت

گوش تورا کر میکند

اما

چشم هایت را باز کن

تا بتوانی لحظه لحظه
 
اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

هجوم سایه های خیال

سراب های بی وقفه عشق

تک بوسه های سرد

وفریاد های عقیم جوانی

منظره ای به تو میدهد

که میتوانی تنهایی من را به خوبی ترسیم کنی.

 

شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : عاطی

 

من نه آنم که رَوَم جز تو پی یار دگر

یا به غیر از تو شوم طالب دلدار دگر

غیر چشم سیهَت خاطر ما را نفریفت

چشم مستت دگر و نرگس بیمار دگر

نیست بیچاره تر از مرغ دل خستۀ ما

در خم طُرّۀ زلف تو گرفتار دگر

بعد صد بار که از کوی تو رانند مرا

باز عزم سر کوی تو کنم بار دگر

هر چه آزار کنی با دل آزردۀ من

می کند بار دگر خواهش آزار دگر

از پی مصلحتی هست جفاکاری تو

ورنه حاشا که بود جز تو وفادار دگر

 

جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : عاطی

 

پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : عاطی

 خنده هایم را دوامی نیست وقتی نیستی

لحظه هایم را مرامی نیست وقتی نیستی

می شود آرامشم میدانِ جنگِ خاطره

رشته هایم را کلامی نیست وقتی نیستی

می زند زیر تمام حرف هایش قولِ من

خشم هایم را نیامی نیست وقتی نیستی

می پَرَد بغضم میان گریه های خسته ام

اخم هایم را سلامی نیست وقتی نیستی

می خزد لای سکوتم بی قراری های من

اشک هایم را تمامی نیست وقتی نیستی

می شوم بدبین به دنیا، زندگی، خورشید و ماه

شعرهایم را قوامی نیست وقتی نیستی

ذوق بودن با تو دینم را به بُردن می دهد

گفته هایم را پیامی نیست وقتی نیستی

می کند در سرزمین قلب من شورش، تپش

دردها را التیامی نیست وقتی نیستی

سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 1:48 ::  نويسنده : عاطی

 مرا در شب گم نکنی، رفيق...

من دلم...
همرنگ ِ شب...
همرنگ ِ سرنوشتم...
همرنگ ِ آرزوهایم...
سياه ِ سیاه است...

مگذار غريب‌تر از اين...
در جادهء ناکامی...
برجای بمانم...

يادت باشد...
هميشه دستان ِ نحيفی را...
در وسعت ِ دستان ِ مهربانت...
احساس کنی...

اگر احساس نکردی...
بدان در جائی...
از اين جادهء پر پيچ و خم ِ بيرحم...
جايم گذاشته‌ای...

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : عاطی
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان

شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
که سر سبز تو باد کنارا تو بمان

 

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 14:32 ::  نويسنده : عاطی

 

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 14:30 ::  نويسنده : عاطی

 آرامشم را در تو دیدم آن لحظه كه

به ماوای نگاهت چشم دوخته بودم ...

زیبای پرواز را در تو دیدم آن زمان كه

به تنهایی در انتهای چشمان تو قدم زدم...

وجود خود را سراسر غرق در امواج

پر تلاطم نگاهت دیدم وقتی كه

به چشمانت نگاه كردم ...

یادم نمی رود آن دم كه بلندای قامت

تو را در بلندای نگاه دل یافتم ...

 آن روز كه تو را در كوچه

باغ های تب دار تابستان دیدم ...

فراموش نمی كنم كه آن لحظه

چگونه بر من خرامیدی ...

چگونه از كنارم گذشتی و تنها

چیزی كه حس كردم گرمای

حضور تو بود...

با آنكه هنوز بین ما فاصله است

كه سخن می گوید

 

دوست دارم بنویسم                                    

                          

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:11 ::  نويسنده : عاطی

 

درچشمانم تنــهـــــــا یی ام را پنهان می کنم ,

در دلم ، دلتنــــــگی ام را

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را ,

در لبخندم ، غــــــصه هایم را....

دل من چه خردسال است!!!!!!!!!!!!

ساده می نگرد , ساده می خندد , ساده می پوشد

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد, ساده مــــی شکند...

ساده مـــــــی میرد

دل من تنها ، تنها، سخت "می گیرد"...

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:7 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : عاطی

 

دل دریایی داشتن اصلا چیزِ خوبی نیست.

اونوقت هر کسی به بهانه ی آب تنی میاد تو دلت.

بعدم غرق میشه و میره...

اونوقته که دلت گورستانی از آدمایی میشه که

فقط و فقط به بهانه ی آب تنی اومده بودن!!

تو دریا؛ چجوری میشه این آدما رو خاک کرد!!؟

اینجاس که داغون میشیم..

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:0 ::  نويسنده : عاطی

 حوالی من اگر خواستی بیایی


دیگری ات را پشت در جا بگذار

خودت را بیاور!

من،حوصله ی دورویی را ندارم...

زیر باران بیا!

بگذار غرورت قدری آب شود....

زبانت را نمی خواهد بیاوری!

لهجه ی چشمانت گویاتر از این حرف هاست...

برایم نرگس بیاور!

می خواهم زمستان را بو دار کنم...

چتر نیاور!

نترس؛

حوالی اینجا "هوا خراب" هم که باشد

خورشید لابه لای رگ های گردن من است!
 
جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : عاطی

 

در پایان نور ،

خود را در انعکاس تنهایی می یابم

.و به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،

آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،

دیوار های تنم ،

مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،

می فشارند،

ایستاده در فضای خاموش،

بدون هیچ راهی برای فرار،

تنها منم ،

که همه ی وجودم را ،

در انتهای خواب به تماشا می نشینم .

 

پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, :: 21:30 ::  نويسنده : عاطی

 سحر می اید و در دل غمینم

غمین تز آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم

نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
 
دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : عاطی

 

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که
در آن چیز گرانبهایی بودو دعایی 

نيز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند: چرا این همه مالرا از دست دادی؟


گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا،
مال او را حفظ می کند
 
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمی دادم و
 
عقیده صاحب آن مال، خللی مییافت، آن وقت من،
 
دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 

دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 13:13 ::  نويسنده : عاطی

 

آنکه می رود فقط می رود ..

ولی آنکه می ماند درد می کشد ،

غصه می خورد ،
 
بغض می کند ، 

اشک می ریزد و تمام این ها روحش را به آتش می کشد و

در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام
 
خاکستر می شود ....
 

آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه .....

 

جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, :: 22:48 ::  نويسنده : عاطی


وقتی کسی نیست که خودت را

فرو کنی در قلب پاکش

و گم شوی در رویاهای شبانه اش

فرقی نمی کند صبح ها

با صدای اذان بیدار شوی

...

...

یا ناقوس کلیسا

حتی درون خانه پدری ات

احساس غربت خواهی کرد.

جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : عاطی

 حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره
قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره
حالا تو هستی و دل پر از احساس من
تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من

جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, :: 14:13 ::  نويسنده : عاطی

 

می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق...

بیاندیش اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟

در کجای زندگیت است؟

دلم به حال عشق می سوزد.چرا سالهاست کسی را عاشق ندیدم؟...

مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است ...

رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون حس عشق می گوید : صبح بخیر....

صدایش در صدای باد گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد.

زمان می گذرد

و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی مانده،

حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد.

حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند.

 

پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : عاطی

 آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشم هایت، در پشت پردههای مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات
از تنهایی معصومانه دست هایت
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات
حقیقت زلالی دریاچه آب های نقره ای نهفته بود ؟
آنه ! اکنون آمده ام تا دست هایت را
به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک آنه!
شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
در انتظار توست ...

خیلی این شعرو دوست دارم.

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 238
بازدید کل : 94303
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



Alternative content