سنگ صبور.
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : عاطی

 

 

پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 21:17 ::  نويسنده : عاطی

 

پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 21:16 ::  نويسنده : عاطی

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟

.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !

پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 21:9 ::  نويسنده : عاطی

 

پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : عاطی

دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند.

همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: "وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟"

مرد پاسخ داد: "وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی."

نتیجه اخلاقی :
یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.

چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : عاطی

                                                امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت

در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت


 
  •  
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 1:33 ::  نويسنده : عاطی

چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : عاطی

*طبق آخرین یافته ها یه بیماری تو آدم ها وجود داره که هر وقت عینکی را روی میز یا روی چشم کسی یا هر جای دیگه که باشه ببینن زود به چشم میزنن و امتحانش می کنن!

*انکار نکنید همتون حداقل یه بار تو بچگی در یخچال رو آروم می بستین، از لای درش به زور نیگا می کردین ببینین کی چراغش خاموش می شه!

*بزرگترین اشتباه زندگیم این بود که به بابام پیشنهاد دادم مواقع بیکاری بیاد با کامپیوتر مین روب بازی کنه. بزرگتر از اون این بود به مامانم کامپیوتر یاد دادم، فجیع تر از اون یاد دادن اینترنت به مامانم بود.

اما رنج آورترین اشتباهم این بود که به مامانم گفتم نحوه پخت غذا رو برای روزای مجردی ام بهم یاد بده. حالا من غذا درست می کنم... مامانم تو اینترنت می چرخه، بابام هم کماکان داره با کامپیوتر مین روب بازی می کنه. خواستم بگم براتون تجربه بشه... اشتباهی که من کردم شما نکنید!

*رییس چیست!؟ فردی که وقتی شما دیر به سر کار می روید خیلی زود می آید و زمانی که شما زود به اداره می روید یا دیر می آ ید و یا مرخصی است...!

*عاشق اون لحظه ام که استاد جک میگه و هیچکس نمی خنده...

*فالگیر: خانوم فردا شوهرتون می میره!
خانوم: خودم می دونم اینو فقط بگو گیر پلیس می افتم یا نه؟

*معنی چراغ زرد راهنما در دنیا: از سرعت خود بکاهید و آماده توقف شوید!

معنی چراغ زرد راهنما در ایران: بدو گاز بده تا قرمز نشده رد بشیم!

*طرف توی کوه داشته قدم می زده. یه زمرد پیدا کرده به وزن یازده و نیم کیلوگرم! بعدش من یه بیست و پنج تومنی توی خیابون دیدم، خم شدم بردارم. شلوارم پاره شد.

*بابا! تورو خدا این ناف رو یه جور قیچی کنید که بعدش گود نشه همش آشغال بره توش! با تشکر از جراحان محترم.

*من هر روز، از خونه که بیرون می زنم رو یه کاغذ می نویسم: «امروز قراره بمیرم» که اگه احیانا مردم، بگن یارو چقدر خفن بوده، می دونسته...!

*دقت کردین اگه انگشتت با تبر قطع شه، دردش کمتره تا اینکه با کاغذ بریده بشه!

*ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بزنتت، نام برده الان روی شن های سواحل جزایر قناری داره آفتاب می گیره، فکر کنم سوءتفاهم شده به خدا!

*یه پشه مشاهده کردم تو اتاق. رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادمو باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا. اونم قبول کرد و رفت!

*یکی از دوراهی های زندگی وقتی است که نمی دانید، در شیشه ای مقابل تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 239
بازدید کل : 94304
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



Alternative content