سنگ صبور.
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 14:32 ::  نويسنده : عاطی

 

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 14:30 ::  نويسنده : عاطی

 آرامشم را در تو دیدم آن لحظه كه

به ماوای نگاهت چشم دوخته بودم ...

زیبای پرواز را در تو دیدم آن زمان كه

به تنهایی در انتهای چشمان تو قدم زدم...

وجود خود را سراسر غرق در امواج

پر تلاطم نگاهت دیدم وقتی كه

به چشمانت نگاه كردم ...

یادم نمی رود آن دم كه بلندای قامت

تو را در بلندای نگاه دل یافتم ...

 آن روز كه تو را در كوچه

باغ های تب دار تابستان دیدم ...

فراموش نمی كنم كه آن لحظه

چگونه بر من خرامیدی ...

چگونه از كنارم گذشتی و تنها

چیزی كه حس كردم گرمای

حضور تو بود...

با آنكه هنوز بین ما فاصله است

كه سخن می گوید

 

دوست دارم بنویسم                                    

                          

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:11 ::  نويسنده : عاطی

 

درچشمانم تنــهـــــــا یی ام را پنهان می کنم ,

در دلم ، دلتنــــــگی ام را

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را ,

در لبخندم ، غــــــصه هایم را....

دل من چه خردسال است!!!!!!!!!!!!

ساده می نگرد , ساده می خندد , ساده می پوشد

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد, ساده مــــی شکند...

ساده مـــــــی میرد

دل من تنها ، تنها، سخت "می گیرد"...

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:7 ::  نويسنده : عاطی

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : عاطی

 

دل دریایی داشتن اصلا چیزِ خوبی نیست.

اونوقت هر کسی به بهانه ی آب تنی میاد تو دلت.

بعدم غرق میشه و میره...

اونوقته که دلت گورستانی از آدمایی میشه که

فقط و فقط به بهانه ی آب تنی اومده بودن!!

تو دریا؛ چجوری میشه این آدما رو خاک کرد!!؟

اینجاس که داغون میشیم..

 

جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 13:0 ::  نويسنده : عاطی

 حوالی من اگر خواستی بیایی


دیگری ات را پشت در جا بگذار

خودت را بیاور!

من،حوصله ی دورویی را ندارم...

زیر باران بیا!

بگذار غرورت قدری آب شود....

زبانت را نمی خواهد بیاوری!

لهجه ی چشمانت گویاتر از این حرف هاست...

برایم نرگس بیاور!

می خواهم زمستان را بو دار کنم...

چتر نیاور!

نترس؛

حوالی اینجا "هوا خراب" هم که باشد

خورشید لابه لای رگ های گردن من است!
 
جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : عاطی

 

در پایان نور ،

خود را در انعکاس تنهایی می یابم

.و به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،

آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،

دیوار های تنم ،

مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،

می فشارند،

ایستاده در فضای خاموش،

بدون هیچ راهی برای فرار،

تنها منم ،

که همه ی وجودم را ،

در انتهای خواب به تماشا می نشینم .

 

پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, :: 21:30 ::  نويسنده : عاطی

 سحر می اید و در دل غمینم

غمین تز آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم

نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
 
دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : عاطی

 

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که
در آن چیز گرانبهایی بودو دعایی 

نيز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند: چرا این همه مالرا از دست دادی؟


گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا،
مال او را حفظ می کند
 
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمی دادم و
 
عقیده صاحب آن مال، خللی مییافت، آن وقت من،
 
دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 55
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 290
بازدید کل : 94355
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



Alternative content